یک خبرنگار با نفوذ به باند مافیای شیشهشورها در یکی از چهارراههای پایتخت در یک شب 350 هزار تومان کاسبی کرد.امروز در
خودروبانک و به نقل از خبرهای فوری، سعی داریم مروری بر اتفاقات باند مافیای شیشه شورهای پایتخت داشته باشیم که درآمد آنان شاید به ماهی 9 میلیون تومان هم برسد. در ادامه جزییات این ماجرا را باهم دنبال خواهیم کرد.
سهیل صدایم میزند بیا، یک جوان خوشتیپ کنار سهیل ایستاده و با نزدیک شدن من به آنها به سهیل میگوید دور شو. با من سلام میکنه و میگه اسمت چیه؟ میگم یونسم.
میگه چرا اینجا اومدی؟
گفتم که بیکارم و مجبور شدم، به ظاهر خاکی و بهم ریختم نگاه کرد و گفت به نظر میرسه بچه خوبی باشی، بچه ها گفتن اگه مشکل داری وایسا و کار کن، هر کی هر چی گفت بفرستش پیش من. این شد شروع کار متفاوت من، البته قبل از این دیدار وقتی رسیدم سره چهارراه، سهیل و 12 نفر دیگه جلوی منو گرفتن و نگذاشتن کار کنم. اونا تو چهارراه فرحزادی بهم گفتن اینجا برای ماست، اما الان اوضاع فرق کرده بود، منم جزء باند شده بودم. الان پاسخ یکی از سوالاتم رو گرفته بودم، با شیشهشورها واقعیت داشت.
با سهیل همراه شدم، پسری آفتاب سوخته با 15،16 سال سن، لوازم کارم هم یه پیراهن کثیف و شلوار رنگ و رو رفته و یک تی شیشهشور که شیشههای ماشینهای اکثرا چند صد میلیونی را تمیز میکردم.
حالا رفتارش بعد از دیدار با علی با من زمین تا آسمان فرق کرده بود، همه با من مهربان شده بودند، همه با هم مهربانند، خیلی از این بچهها قدشان نصف قد 180 سانتی من دارند با لهجه های خاص.
اسم یکیشون شیخ بود و به من روشهای دشت گرفتن و مظلوم نمایی جلوی
ماشین را آموزش میداد. درباره اسمش پرسیدم، آخه برام عجیب بود، گفتن این اسم افغانستانی است.
تعجب کردم، گفتم فقط تو افغانستانی هستی، شیخ با لبخندی مرموز میگه که همه سر چهارراه افغانستانی هستند.
تو شوک این حرف شیخ بودم که صدای داد بچهها اومد،
بهزیستی...بهزیستی...
شیخ گفت بدو، من گیج شدم که چه اتفاقی افتاده، نصیر یکی دیگه از اون بچهها بود و پشت سرم داد میزد فقط بدو که گشت میگیرتمون. اینم یکی از ریسکهای این کاره.
الان ساعت 6 بعداز ظهره و از ساعت 4 تا الان فقط 5 هزار تومان کار کردم، از الان دیگه سفت به کار میچسبم.
گشت که رفت و اوضاع آرام شد، به ضلع شمالی چهارراه رفتم و یک پژو پارس که یک پیرمرد داخلش بود و من رفتم سراغش، پیرمرد داد زد و گفت غلط میکنی دست میزنی.
شوکه شدم، سهیل گفت سراغ پیرمردا نرو، برو سراغ ماشینهای که دختر پسر جوون با هم هستن و ماشینهای خارجی،
یک پژو 206 با این مشخصات اومد، پسره گفت نه تمیز نکن اما من شیشه جلو رو تمیز کردم و رفتم سراغ شیشه عقب، از پشت سر دیدم که 10 هزار تومانی درآورد و وقتی اومدم دشت بگیرم یک آبمیوه هم بهم داد.
چراغ سبز شد و ماشین رفت و شیخ وقتی 10 هزار تومانی و آبمیوه را دید گفت، راه افتادیا.
بعد از قرمز شدن چراغ، یک پورشه خاکی اومد و نزدیکش شدم، تی را روی شیشهاش کشیدم، واکنشی نشان نداد و منم به کارم ادامه دادم، بعد از تموم شدن کارم یه تراول 50 هزار تومانی بهم داد و بچهها دورم جمع شدن.
الان 8 شبه و 80 هزار تومان درآوردم، بچهها تا 12 شب باید کار کنند تا علی همان جوان خوشتیپ بیاد دنبالشون.
علی به من گفته بود که هر چی درآوردی برای خودت، اما بقیه بچهها آخر شب باید 45 هزار تومان حق الحساب علی را بدهند. علی 18 سالشه و کمی خشنه، خودش گفت که 8 تا 18 سالگی را در این چهارراه به چشم دیده.
شیخ به من گفت: یه شب نتونستم پول علی را در بیارم تا یه هفته نگذاشت کار کنم، آخه علی چهار تا چهارراه دستشه و به همشونم سر میزنه. شیخ تو ادامه گفت: علی خودش صاحب کار داره و اسمش یعقوبه، یعقوب را خیلی از بچهها ندیدن ولی نصیر اونو دیده و میگه 206 داره.
کودکانی که زندگی توی چهارراه براشون معنی پیدا میکنه و علی منتظره حق حسابشونه، این قانون ماندن در چهارراهه، مثله 7 روزی که من اونجا بودم.
این همان راه پنجم زیر پوست چهارراههاست، راه یک تجارت، تجارت میلیونی، تجارتی که حتی منه خبرنگار بدون هیچ تجربهای در یک شب 350 هزار تومان کاسبی کردم.