هرچند وقت یکبار مهمان مکانیک محل است. مهمان ناخوانده، ولی تکراری. گاهی به سختی و با عذاب وجدان به مکانیک معتمد خود میگوید: "مگر همین قطعه را دفعه قبل که آمدم عوض نکردی؟ چرا دوباره خراب شد؟" و در جواب میشنود که: "قطعههای بیکیفیت پخش کردهاند داخل بازار. چارهای نیست. باید تعویض شود." پسانداز خود را به کار میگیرد، بعضی چیزها را میفروشد.
ماشین را هم میفروشد. با فشار به زندگی خود، پولی هم اندازه قیمت همین ماشین قبلیاش که تازه فروخته، جمع میکند. پول دو برابر شدهاش را به نمایندگی میدهد. یک ماشین صفر و شیک تحویل میگیرد. در زمان تحویل ماشین، باید چندین برگه و رضایتنامه و تعهدنامه را امضا کند. میبیند که زیر دستگیره درب شاگرد خط افتاده. عیبی ندارد، فدای دکمههای کنترل سیستم صوتی روی فرمان. با شوق و ذوق فراوان بهمراه ماشین جدیدش به خانه میآید.
دو هفته بعد، به مهمانی میرود. مهمانی شبیه همان جای همیشگی است. اما این بار به جای مکانیک محل، نمایندگی میزبان اوست.
این مرد توقع داشت که اگر دو برابر ماشین قبلی خود هزینه کرده، لااقل خیلی کمتر از ماشین قبلی به تعمیرگاه مراجعه کند. آیا توقع این مرد بیجاست؟ خواسته زیادی است؟
ایکاش مشکلش به همینجا ختم میشد. در سومین مرتبهای که ماشینش را به نمایندگی میبرد، مسئول نمایندگی به او میگوید که قطعه مورد نظر را موجود ندارند. یا باید ماشین همینجا بماند تا قطعه بیاید، یا مرد بیچاره باید با مشکلش سر کند تا قطعه مورد نیازش تامین شود. از کجا؟ شرکت مادر؟ چین؟ ... با خود میگوید که لااقل ماشین قبلیام قطعه به اندازه کافی داشت. این مرد توقع داشت حالا که به تبلیغات گسترده شرکت فروشنده اعتماد کرده، حالا که ماشینی گرانتر به زعم خودش خریده، لااقل قطعاتش به اندازه کافی موجود باشد، آیا توقع او بیجاست؟ تصمیم میگیرد که شکایت خود را به شرکت فروشنده برساند. هرچه تلاش میکند تماس تلفنی برقرار نمیشود. کسی پاسخ نمیدهد. در آخرین تلاشهایش، اپراتوری آن طرف خط با بیحوصلگی جوابش را میدهد. جوابهایش تکرار همان صحبتهای نمایندگی است. اما جمله آخر اپراتور، مرد را بهم میریزد : "مگر چقد پول دادهای که دو هفته نمیتوانی صبر کنی!؟". مرد توقع چندانی نداشت. فقط ایکاش به او بیاحترامی نمیکردند.
اپراتوری که به تلفن پاسخ داده بود، به خودش حق میداد که چنین جواب دهد چون همین چند دقیقه پیش یک مشتری جوان زنگ زده بود و شکایتی داشت در مورد زمان تعمیر موتور ماشینش. ولی با اینکه ماشین مشتری جوان، دوبرابر ماشین مرد داستان ما قیمت داشت، در پایان مکالمه فقط گفته بود: "ممنونم خانم" و اصلاً شکایت تندی نکرده بود. اپراتور شرکت با همین استدلال بیجا به مرد اول بیاحترامی کرده بود.
اما مشتری جوان؛ ماشین قبلی خود را فروخته بود و به اندازه یک سوم ماشین قبلی خودش هم اضافه کرده بود و توانسته بود ماشین رده بالاتری بخرد، اما ماشینی که خریده بود هنوز با ماشین حدود صد میلیونی مورد علاقهاش فاصله داشت. با خود گفته بود به امید خدا ماشین بعدیام صد میلیونی است. در ماههای اول که سوار ماشین تازهاش شده بود، مشکلات موتور ماشین آزارش داده بود. مدت زیادی صبر کرده بود برای تعمیر. توقع داشت زودتر از اینها به مشکلش رسیدگی شود. توقعش بیجا که نبود، بود؟ اما با خود گفته بود حالا که این همه صبر کردم، اشتباه است که با تندی با اپراتور شرکت صحبت کنم. صبر میکنم تا ماشینم تعمیر شود و بعد از تعمیر کامل میگذارم برای فروش. تاوان افت قیمتش را هم میدهم... (ادامه دارد)
پینوشت: در این نوشته هیچ مثال و مصداق مشخصی مورد نظر نیست. در این سری نوشتهها قصد نویسنده فقط بررسی مشکلات مشتریان در تمامی بازههای قیمتی است.