صنعت خودروسازی ایران، که زمانی به عنوان یکی از نمادهای توسعه صنعتی کشور مطرح بود، اکنون در وضعیتی بحرانی قرار گرفته که بیش از یک چالش اقتصادی، به یک فروپاشی سیستمی شباهت دارد. وضعیت فعلی، محصول دههها سیاستگذاری حمایتی ناکارآمد است که در سالهای اخیر با سوءمدیریت حاد، بیثباتی اقتصادی و تصمیمات متناقض تشدید شده و این صنعت را به آستانه ورشکستگی کشانده است. در حالی که صنعت خودروسازی جهانی در سال 2025 با چالشهایی نظیر گذار به خودروهای برقی، مدیریت جنگهای تعرفهای میان قدرتهای بزرگ و یکپارچهسازی نرمافزارها دستوپنجه نرم میکند ، بحران در ایران ماهیتی بنیادین و داخلی دارد؛ بحرانی که ریشه در ناکامیهای اولیهای چون تخصیص ارز، ثبات مقررات و شفافیت قانونی دوانده است.
این گزارش تحلیلی استدلال میکند که ورشکستگی مالی شرکتها، آشفتگی در محیط سیاستگذاری و از هم گسیختگی زنجیره خدمات و تأمین، مشکلات مجزایی نیستند؛ بلکه علائم بههمپیوستهای از یک شکست فراگیر در استراتژی صنعتی کشور هستند. بحران مالی، بیثباتی مقرراتی و فروپاشی خدمات پس از فروش، سه ضلع مثلثی را تشکیل میدهند که کل اکوسیستم خودرو، از تولیدکننده و واردکننده تا مصرفکننده نهایی و نیروی کار متخصص را در خود محبوس کرده است. جدول زیر، خلاصهای از ابعاد این بحران چندوجهی را به تصویر میکشد.
بحران نقدینگی و سایه ورشکستگی: شمشیر داموکلس بر سر خودروسازان
بحران مالی که امروز گریبانگیر صنعت خودرو شده، تنها یک مشکل ترازنامهای نیست؛ بلکه نمایانگر فرسایش عمیق مدلهای کسبوکار و از بین رفتن مشروعیت اقتصادی فعالان این حوزه است. این بحران، هم بخش خصوصی واردکننده و هم غولهای خودروسازی دولتی را به ورطه نابودی کشانده، اما پیامدهای آن برای هر یک متفاوت بوده است.
مصیبت واردکنندگان: از رهبران بازار تا پروندههای ورشکستگی
بخش خصوصی واردکننده خودرو، که زمانی به عنوان کانال ورود تکنولوژی و ایجاد رقابت در بازار عمل میکرد، به شکلی سیستماتیک توسط سیاستهای دولتی از هم پاشیده است. سالها ممنوعیت واردات، باز و بسته شدنهای غیرقابل پیشبینی سایت ثبت سفارش و تغییرات ناگهانی در قوانین، سرمایههای این شرکتها را در گمرکات بلوکه کرده و آنها را با هزینههای سربار سنگین و موجودیهای غیرقابل فروش، به سمت ورشکستگی سوق داده است. گزارشها حاکی از آن است که حدود 60 درصد از شرکتهای واردکننده تعطیل شده و هزاران نفر از کارکنان آنها بیکار شدهاند؛ وضعیتی که نه یک اصلاح بازار، بلکه تخریب یک بخش اقتصادی توسط سیاستگذاریهای نادرست را به نمایش میگذارد.
این خلاء ناشی از سیاستگذاری، فضا را برای فعالیتهای سودجویانه و بعضاً مجرمانه باز کرده است. شرکتهایی مانند «عظیم خودرو» و «رامک خودرو»، در یک بازار ناکارآمد، به پیشفروشهای گستردهای روی آوردند که بسیار فراتر از ظرفیت و مجوزهایشان بود. آنها با جمعآوری صدها میلیارد تومان از سرمایههای مردمی برای خودروهایی که هرگز توان تحویلشان را نداشتند، نشان دادند که چگونه شکست سیاستگذاری میتواند به بحرانهای اجتماعی و از بین رفتن اعتماد عمومی منجر شود. این شرکتها با پیشفروش 4000 خودرو در حالی که تنها 150 مجوز داشتند، عملاً مدل کسبوکار خود را از فروش خودرو به تأمین مالی از طریق سرمایههای سرگردان مردم تغییر دادند.
پارادوکس انحصارهای داخلی: سلطه بدون سود
در سوی دیگر این بحران، غولهای خودروسازی داخلی مانند ایرانخودرو و سایپا قرار دارند که با وجود انحصار تقریباً کامل بر بازار و بهرهمندی از حمایتهای تعرفهای و ممنوعیت واردات، در زیان غرق شدهاند. صورتهای مالی این شرکتها از «زیان انباشته» عظیمی خبر میدهد که از کل سرمایه ثبتی آنها فراتر رفته است. این وضعیت، آنها را مشمول ماده ۱۴۱ قانون تجارت میکند، مادهای که هیئت مدیره را مکلف میسازد تا مجمع عمومی فوقالعاده را برای تصمیمگیری درباره انحلال یا بقای شرکت برگزار کند. به عبارت دیگر، این شرکتها از نظر قانونی «در مسیر ورشکستگی» قرار گرفتهاند.
اینکه چگونه شرکتهایی با چنین سلطه انحصاری بر بازاری تشنه، به طور مداوم زیانده هستند، یک پارادوکس بزرگ اقتصادی است. تحلیلها نشان میدهد که ناکارآمدیهای ساختاری، قیمتگذاری دستوری، تعهدات سیاسی تحمیلی و عدم سرمایهگذاری در تحقیق و توسعه، این انحصارها را به شرکتهایی «زامبی» تبدیل کرده که بقایشان نه به منطق اقتصادی، بلکه به اراده سیاسی وابسته است.
در بطن این بحران مالی، یک واقعیت عمیقتر نهفته است: اجرای دوگانه قانون تجارت. در حالی که شرکتهای خصوصی واردکننده با ورشکستگی واقعی و تعطیلی مواجه میشوند ، غولهای دولتی، با وجود آنکه طبق ماده ۱۴۱ قانوناً ورشکسته محسوب میشوند، با حمایت سیاسی به حیات خود ادامه میدهند. این نشان میدهد که عامل تعیینکننده در این صنعت، سلامت مالی نیست، بلکه میزان نزدیکی به قدرت سیاسی است؛ امری که رقابت سالم و حاکمیت قانون را به کلی تضعیف میکند. این وضعیت همچنین مدل کسبوکار را در کل صنعت تغییر داده است؛ کمبود نقدینگی باعث شده تا بسیاری از شرکتها، به جای اتکا به تسهیلات بانکی، به پیشفروش و دریافت وجوه از مردم به عنوان نوعی تأمین مالی بدون بهره روی آورند. این مدل، تمام ریسک شکست را بر دوش مصرفکننده منتقل میکند و خودرو را از یک کالا به یک ابزار سفتهبازی پرخطر تبدیل کرده است.
سیاستگذاریهای متناقض: تلهای برای سرمایه و سرگردانی مصرفکننده
اگر بحران نقدینگی، بیماری حاد صنعت خودرو باشد، سیاستگذاریهای آشفته و متناقض، ویروسی است که سیستم ایمنی این صنعت را از کار انداخته و آن را در برابر هر شوکی آسیبپذیر کرده است. بیثباتی در تصمیمگیریها، امکان هرگونه برنامهریزی بلندمدت را از فعالان اقتصادی سلب کرده و مصرفکنندگان را در یک سرگردانی بیپایان رها کرده است.
هزارتوی تخصیص ارز
بزرگترین مانع عملیاتی در مسیر واردات خودرو، تأمین ارز بوده است. سیاستهای ارزی دولت در این حوزه، مجموعهای از تصمیمات متغیر و گاه متضاد بوده است. این سیاستها از وعده افزایش سقف تخصیص ارز به 3 میلیارد دلار تا طرحهای غیرمتعارفی مانند استفاده از ارز حاصل از صادرات خشکبار و یا اجازه واردات از محل ارز اشخاص در خارج از کشور در نوسان بوده است. این بیثباتی، ریسک سرمایهگذاری را به شدت بالا برده و واردکنندگان را در بلاتکلیفی دائمی نگه داشته است.
ضربه نهایی به این فرآیند پر هرجومرج، زمانی وارد شد که نرخ ارز محاسباتی گمرک به طور ناگهانی از حدود 28,500 تومان به نزدیک 70,000 تومان افزایش یافت. این تصمیم یکشبه، هزینه ترخیص هزاران خودروی دپوشده در گمرکات را تا سه برابر افزایش داد و عملاً واردات آنها را غیراقتصادی کرد. علاوه بر این، تأخیرهای مزمن در تدوین و تصویب «آییننامه» اجرایی تخصیص ارز، به یک ابزار بوروکراتیک برای متوقف کردن کل فرآیند واردات تبدیل شده و ماههاست که این صنعت را در حالت تعلیق نگه داشته است.
شلاق مقررات و ناممکن بودن برنامهریزی
سیاستگذاری در حوزه خودرو مصداق بارز «یک گام به پیش و دو گام به پس» بوده است. پس از سالها ممنوعیت، آزادسازی واردات با استقبال بازار مواجه شد، اما این تصمیم به سرعت در پیچوخم بوروکراسیهای فلجکننده، تأخیر در ابلاغ آییننامهها و سیگنالهای متناقض از سوی نهادهای مختلف دولتی گرفتار شد. این تغییرات مداوم، سرمایهگذاران را سردرگم کرده و آینده این صنعت را در هالهای از ابهام فرو برده است. بر اساس تحلیلها، آینده شرکتهای واردکننده در سال پیش رو میتواند تحت سه سناریوی خوشبینانه (تسهیل مقررات و کاهش تعرفه)، میانه (ادامه وضعیت فعلی با موانع موجود) و بدبینانه (وضع محدودیتهای جدید) قرار گیرد که نشاندهنده عمق عدم قطعیت حاکم بر این بازار است.
مصرفکننده به عنوان گروگان: سرمایه بلوکهشده در سیستمی معیوب
قربانی اصلی این آشفتگی سیاستگذاری، مصرفکننده نهایی است. شرکتها، «مشکل تخصیص ارز» را بهانهای دائمی برای توجیه تأخیرهای نامحدود در تحویل خودروها قرار دادهاند و سرمایه مشتریان را برای ماهها و حتی سالها با سودی ناچیز نزد خود نگه میدارند. بدتر از آن، رویه غیرقانونی دریافت مبالغ اضافی از مشتریان در زمان تحویل، به بهانه تغییر نرخ ارز یا تعرفههای گمرکی، به یک امر عادی تبدیل شده است. این اقدام که نقض صریح شرایط اولیه قرارداد است، مصرفکننده را در برابر یک انتخاب اجباری قرار میدهد: یا مبلغ اضافی را بپردازد یا سرمایه اولیه و نوبت خود را از دست بدهد.
این بیثباتی سیاستگذاری، صرفاً یک محصول جانبی بحران نیست، بلکه خود یکی از دلایل اصلی و ابزاری برای کنترل بازار است. وضعیت آشوبناک و قوانین مبهم، فضایی را ایجاد میکند که در آن اجرای قانون سلیقهای شده و اهرم فشاری برای اعمال نفوذ محافل سیاسی و اقتصادی خاص فراهم میشود. این هرجومرج، فعالان اقتصادی را که به دنبال محیطی باثبات و شفاف برای سرمایهگذاری هستند، از میدان به در میکند. علاوه بر این، اقدامات دولت مانند افزایش ناگهانی نرخ ارز محاسباتی گمرک و اعمال تعرفههای سنگین 100 درصدی ، بیش از آنکه با هدف تنظیم بازار صورت گیرد، تلاشی برای تأمین کسری بودجه از طریق افزایش درآمدهای گمرکی به نظر میرسد. این رویکرد، نیازهای مالی کوتاهمدت دولت را در تضاد مستقیم با هدف بلندمدت اعلامشده یعنی کنترل قیمتها از طریق افزایش عرضه قرار میدهد و نشاندهنده یک تناقض عمیق در سیاستگذاری است.
فروپاشی زنجیره خدمات: از بحران قطعه تا بیکاری نیروی متخصص
پیامدهای بحران در صنعت خودرو فراتر از ترازنامههای مالی و بخشنامههای دولتی است و به شریانهای حیاتی این اکوسیستم، یعنی زنجیره تأمین قطعات و نیروی انسانی متخصص، سرایت کرده است. این فروپاشی، نه تنها ارزش داراییهای موجود را از بین میبرد، بلکه توانایی صنعت برای احیای خود در آینده را نیز به شدت به خطر میاندازد.
خلاء خدمات پس از فروش: خودروهای مدرن بدون پشتیبانی
یکی از تلخترین واقعیتهای بازار امروز، ناتوانی در ارائه خدمات پس از فروش است. حتی در مواردی که خودروها با موفقیت وارد کشور شدهاند، اکوسیستم لازم برای نگهداری و تعمیر آنها وجود ندارد. دلیل اصلی این معضل، اولویت پایین تخصیص ارز برای واردات قطعات یدکی در مقایسه با خودروی کامل است. این سیاست کوتهبینانه، هزاران خودروی مدرن را به داراییهای یکبارمصرفی تبدیل کرده که پس از اولین نقص فنی جدی، زمینگیر میشوند.
این مشکل با یک مانع بوروکراتیک پیچیدهتر نیز شده است: بر اساس قوانین فعلی، واردات هر قطعهای که نمونه داخلی داشته باشد، ممنوع است. فرآیند طاقتفرسای اثبات اینکه یک قطعه خاص از میان هزاران قطعه یک خودروی مدرن، تولید داخل ندارد، میتواند بیش از شش ماه به طول انجامد. این بنبست قانونی، شرکتهای معتبر را به دو راهی انتخاب میان رها کردن مشتریان خود یا توسل به روشهای پرخطر و غیررسمی مانند واردات «تهلنجی» یا اظهار خلاف واقع کالا کشانده است؛ روشهایی که اغلب به توقیف محمولهها و زیانهای سنگینتر منجر میشود. نتیجه این وضعیت، شکلگیری یک بازار سیاه گسترده برای قطعاتی با کیفیت و اصالت نامشخص است که هم ایمنی سرنشینان و هم سرمایه مالکان خودرو را تهدید میکند.
هزینه انسانی: فرار مغزها و تخصصزدایی از صنعت خودرو
تأثیر این بحران بر اشتغال، فاجعهبار بوده است. ممنوعیت واردات و مشکلات متعاقب آن، به بیکاری گسترده نیروی کار متخصص در این حوزه دامن زده است. آمارها از بیکاری 6,000 تا 17,000 نفر از کارشناسان فروش، فنی و اداری تنها در بخش واردات خودرو طی سالهای اخیر حکایت دارند. این ارقام، تنها نوک کوه یخ است؛ زیرا با تعمیق بحران، خطر بیکاری حدود 400,000 نفر در کل زنجیره تأمین، از جمله قطعهسازان، نیز وجود دارد.
این بحران، ارتباط حیاتی میان محصول (خودرو) و اکوسیستم خدماتی مورد نیاز آن را قطع کرده است. سیاستگذاران با اولویتدهی به واردات کالای فیزیکی و همزمان مسدود کردن مسیر ورود قطعات و دانش فنی، نشان دادهاند که درک درستی از زنجیره ارزش یک صنعت مدرن ندارند. یک خودروی امروزی، پلتفرمی است که به پشتیبانی مداوم نیاز دارد و بدون آن، به سرعت ارزش خود را از دست میدهد. این رویکرد، یک شکست سیستمی است که ناشی از تمرکز بر اهداف سیاسی کوتاهمدت (مانند اعلام آزادسازی واردات) بدون در نظر گرفتن الزامات عملیاتی بلندمدت آن است.
علاوه بر این، سیاستهای حمایتی که با هدف حفاظت از اشتغال داخلی وضع شدهاند، به طرزی متناقض، ارزشمندترین بخش بازار کار این صنعت را نابود کردهاند. مشاغلی که از بین رفتهاند، پستهای کممهارت خط مونتاژ نیستند، بلکه موقعیتهای تخصصی در زمینه دیاگنوستیک، الکترونیک پیشرفته و مدیریت ارتباط با مشتری هستند که با برندهای جهانی و تکنولوژی روز مرتبط بودهاند. این سیاستها عملاً به «تخصصزدایی» از نیروی کار منجر شده و سرمایه انسانی عظیمی را که بازسازی آن سالها زمان خواهد برد، از بین بردهاند. این یک خسارت اقتصادی بلندمدت است که بسیار فراتر از منافع کوتاهمدت حفظ چند شغل در خطوط تولید ناکارآمد داخلی است.
جمعبندی و چشمانداز آینده
بحران صنعت خودروسازی ایران، یک زخم خودساخته و نمونهای کلاسیک از این است که چگونه سیاستهای متناقض، کوتهنگرانه و غیرشفاف میتوانند یک بخش حیاتی اقتصاد را فلج کنند. ورشکستگی مالی، آشفتگی مقرراتی و فروپاشی زنجیره خدمات، سه روی یک سکه هستند: سکه شکست سیستمی در حکمرانی صنعتی.
مسیر پیش رو نیازمند یک تغییر پارادایم بنیادین است. راهحلهای مقطعی مانند تزریق موقت ارز یا اصلاحات جزئی در آییننامهها، دیگر کارساز نخواهد بود. آنچه این صنعت برای بقا نیاز دارد، حرکت به سوی ثبات، شفافیت و حاکمیت قانون است؛ محیطی که در آن سرمایهگذاران بتوانند برای آینده برنامهریزی کنند، قوانین به طور یکسان برای همه اجرا شود و حقوق مصرفکننده محترم شمرده شود.
آینده این صنعت و سرنوشت صدها هزار شغل و میلیاردها دلار سرمایه مردمی که به آن گره خورده است، دیگر به نیروهای بازار وابسته نیست، بلکه در گرو اراده سیاسی برای اجرای اصلاحات ساختاری عمیق و دردناک است. پرسش کلیدی این نیست که آیا این صنعت توانایی احیا را دارد یا خیر، بلکه این است که آیا متولیان آن، ظرفیت و چشمانداز لازم برای فراهم کردن شرایط این احیا را دارند.